۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

شما اگه یه پورنوی آماتور رو با یه پورنوی واقعی مقایسه کنی به اهمیت کارگردانی پی می بری.
ینی همچین الکی هم نیس...

۱۳۸۹ تیر ۱۷, پنجشنبه

ویاگرا

ببین چگونه نهی کرده اند ج.ل.ق را
ببین احاطه کرده است س.ک.س فکر خلق را...

۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

من همچنان اینجا تنهام و کسی از وجود من خبری نداره
من یک بوی بی خاصیتم
پ.ن : می ترسم...!!!

۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه

کاندوم هم وسیله جالبیه!!!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

از بدترينِ چيزها اون خارشيه که نتوني خودتو وسط خيابون بخاروني

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

89.2.22

امروز چهارشنبه است و من جمعه کنکور آزاد دارم؛
اما بر پایه یه تصمیم تا حدودی منطقی و تا حدودی بیشتر کون گشادی نمیخوام امتحان بدم.
چون به نظرم نمی ارزه فلان قدر پول بدم که مدرک آزاد بگیرم آخرش هم هیچ؛
نمیخوام خودمو گول بزنم(بر خلاف همیشه) و دلمو خوش کنم که دانشجوی ارشدم.
اگه سراسری قبول شدم که هیچ اما اگه نشدم میرم سربازی بعدش هم معلوم نیس چی میشه؛
پ.ن : امیدوارم بعدا که اینو میخونم کونم نسوزه و پشیمون نشم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

فکر کنم خدا یه فرشته مخصوص داره که بعد ج.ل.ق زدن میزنه پس کَلَت و مثه سگ پشیمونت میکنه...!!!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

کله پدر هر چي نسترن بي ناموس

۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

چه ملت خنده داري هستيم ما...!!!

۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه

مرد بيچاره

چقدر دلم براي کفاشيان سوخت،مخصوصا وقتي دوربين از زاويه کناري ور رفتنش با لبه ميز رو نشون ميداد،وقتي با التماس به فردوسي پور ميگفت که دروغ نميگه،وقتي خنده رو لباش خشک شده بود و ديگه حتي نميتونست از اون شوخي هاي بي مزه کنه،بيچاره زن و بچش،کفاشيان اون شب خـــورد شد به قيمت به قول خودش پنهان کاري براي چهار تا مادر قحبه ي ديگه ،چقدر دلم براي کفاشيان سوخت

۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

الف لام ميم

خدا از بی حوصلگی و روزمرگی خسته شده بود
حال و حوصله ی تماشای فوتبال آنهم با گزارش خیابانی را نداشت
به یاد محمد افتاد و با لبخند شیطنت آمیزی به تلفن نگاه کرد ؛
محمد هیچگاه منظور خدا را از این آیات نفهمید.

۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

88.1.24

حالم خوب نيست
چند وقته خواب هاي خوبي ميبينم
اصلا طبيعي نيس...!!!
پ.ن:خواب ديدم رتبه ام شده 224 و شب بعدش خواب ديدم معاف شدم؛
نگرانم...!!!

۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

غريبه آشنا

الان يه چسي دادم که بوش واسم آشنا نبود
انگار با يه غريبه آشنا شده باشم
عجيب بود...!!!

۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه

در اتاقی نیمه تاریک و نمور
خدا از تب می سوخت و هذیان می گفت؛
شیطان با کاسه ای سوپ آنجا بود...!!!

۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

اي کيو

چشماش رو بست و فکر کرد
سرش رو ماليد و فـــــکر کرد
هـــــي ماليد و هـــي فکر کرد
آهي کشيد و آبش اومد...!!!